سُبُلَ السَّلام

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

سُبُلَ السَّلام

به جاودانگی تاریخ

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ


بسم الله


عبدلله پرسید: "پیرمرد تو وامانده ای یا در راه مانده؟"

 "هیچ کدام مقیم هستم" ...

"مقیم؟! در این جهنم؟! تنها و بی کس؟"

انس گفت: "اینجا جهنم نیست که تکه ای از بهشت است و من تنها نیستم، در انتظار یارانی مانده ام  که به زودی می رسند و من امید دارم یاری مرا بپذیرند"

 و از جا بلند شد. عبدالله از سخنان انس سر در نیاورد. نگاهی به سوار همراهش انداخت و لب آویخته کرد که یعنی من هم سردز نمی آورم. عبدالله رو به انس برگشت و گفت: "نیازی نیست از ما بترسی و یاران نداشته ات را به رخ ما بکشی!ما نه از مشرکانیم نه حرامی"

انس بی آنکه به عبدالله نگاه کند از گودال بیرون آمد و گفت: "ترسی از شما ندارم، چه مشرک باشید چه حرامی چه مسلمان. چراکه به زودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان هم پیمان می شوندتا در همین بیابان و همین گودال بهترین بنده خدا و رسولش را بکشند و بر کشته اش پای فشانی کنند" ...

نامیرا

این جمله ها قسمتی بود از اوایل کتاب "نامیرا" .  نامیرا روایتیست از شرایط و اوضاع کوفه در زمان امام حسین (ع). داستان از زمانی شرع می شود که عده ای از مردم کوفه برای اما نامه نوشتند و از ایشان یاری خواسته اند... در کتاب تلاش شده است که بیان جامعی از شرایط آن زمان کوفه ارائه شود در توضیح این موضوع که چگونه امام در کربلا تنها شد و آن هجده هزار نفری که قبل از واقعه کربلابا فرستاده امام بیعت کردند چه بر سرشان آمد و البته نسبتا به این هدف رسیده است. دیگر اینکه زبان و بیان کتاب بسیار صمیمیست و مخاطب به راحتی با واژه ها ارتباط برقرار می کند. 

و اما نویسنده کتاب که آقای صادق کرمیار هستند. ایشان علاوه بر کتاب (کارگردان و فیلمنامه نویس هم هستند. از جمله کارگردان  سریال "مرد ناتمام"  و نویسنده فیلنامه "زیارت" ( که به خاطر این فیلنامه از جشنواره کوثر جایزه هم گرفتند). حدود 6-7کتب هم نوشته اند که آخرین کتاب ایشان رمان "درد" است.( این کتاب خاطرات مستند یک جانباز جنگ را بازگو می کند)

چاپ اول این کتاب  توسط انتشارات کتاب نیستان در سال 87 بوده و ابتدا با طرح جلدی متفاوت با آنچه من در اینجا گذاشته ام به چاپ رسیده( جلد مشکی همراه با عکس نویسنده) در سال 94 کتاب به چاپ پانزدهم خودش رسیده با تیراژ حدود سی هزار نسخه.


.......................................

کربلا تاریخ همیشه زنده ماست  و من معتقدم هر کتابی به میزانی که به حقیقت این جاودانگی نزدیک تر شود ، به همان اندازه عمر می کند و نفس می کشد.  نامیرا بیان قسمت کوچکی  از این جاودانگیست...

در آخر همگان را به مطالعه  وخرید این کتاب دعوت می کنم! :)


پ ن : پویش مطالعاتی روشنا با همکاری مردم ،ناشر ، مولف و ...(یعنی با صرف نظر کردن از حقوق مادی خود) این کتاب را از قیمت 17000 تومان به 6000تومان در اختیار مخاطبان قرار داده است.

نظرات  (۳)

  • الـ ه ـام .ع
  • چقدر جالب! تمام شده نسخه هایی که مشخص کرده بودند! به این سرعت!

    پاسخ:
    ؟!
  • قرارگاه فرهنگی منهاج
  • با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما دوست وبلاگنویس

    وبلاگ ما قصد دارد تا با شما تبادل لینک یا تبادل لوگو کند و در همین راستا در صورت تمایل با این کار یک نظر در وبلاگ ما به همراه نام وبلاگ خود بگذارید (تا شما  را با نام پیشنهادیتان درج کنیم) همچنین  ما  را با نام "قرارگاه فرهنگی منهاج" در وب خود به ثبت برسانید. همچنین شما در صورت رضایت با امر تبادل لوگو میتواند کد لوگو ما را که در پایان نظر است در وبلاگ خود قرار دهید و کد لوگو را برایمان ارسال نمایید.

    با تشکر  مدیریت  وبلاگ " قرارگاه فرهنگی منهاج "

    Menhag.Blogsky.Com         

    <p align="center"><a href="http://menhag.blogsky.com" target="_blank"><img width="125" height="125" border="0" src="http://www.axgig.com/images/11737357232684008924.png" alt="قرارگاه فرهنگی منهاج" /></a></p><p align="center">

  • بی نام بی نشون
  • حاجی بیا یه عقد اخوت با هم بخونیم
    خیلی جوریم!
    در داستان نامیرا چیزی که اعصاب من رو خیلی به هم ریخت عمر بن حجاج لعنت الله علیه بود
    و این شریح قاضی کثافت
    و این که چرا هانی بن عروه که بزرگ قبیله مراد و مذحج بود باید بدون محافظ میرفت توی قصر و ابن زیاد اون بلا رو سرش بیاره
    ولی کل داستان رو خوندم فقط ببینم آخرش چی میشه
    پاسخ:
    سلام
    بنظرم شرایط اون زمان اینطور بوده که هانی تنها بره...شاید اگر با محافظ میرفته یکجور اعلام جنگ بوده،و هانی میخواسته تارسیدم امام ع شرایط بهم نریز
    البته نامیرا فقط داستان صرف نیست،...
    ممنونم از حسن نظر شما

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">