سُبُلَ السَّلام

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

سُبُلَ السَّلام

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

چگونه می توان خفت؟

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۳ ب.ظ

"عقل معاش می گوید که شب وقت خفتن است اما عشق می گوید چگونه می توان خفت وقتی که جهان ظلمتکده کفرآبادیست که در آن احکام حق مورد غفلت است..."

صدای شهید آوینی را گوش می کنم...پسرم تاب می خورد و آرام آرام چشم هایش روی هم ما آیند. چشم های کودک من، در جهان بی خبریش، دنبال خواب است.... من به شباهت هایمان فکر می کنم. شهید می گوید "غفلت"... شباهت ما با کودکانمان در بی خبریست. او در بی خبری از جهان و ما در ب خبری از خویش با ذهن هایی انباشته از خبرهای دور و نزدیک.

خواب کودک من سنگین می شود و سرش روی تاب می افتد، مثل سرهای ما که روی قلبمان سنگینی می کندو انگارهیچ کس نیست که مثل مادری ما را از روی این تاب دنیا بردارد ...چه شباهتی داریم ما!


با صدای شهید کوش کنید:



  • ط.علیخانی

به جاودانگی تاریخ

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ


بسم الله


عبدلله پرسید: "پیرمرد تو وامانده ای یا در راه مانده؟"

 "هیچ کدام مقیم هستم" ...

"مقیم؟! در این جهنم؟! تنها و بی کس؟"

انس گفت: "اینجا جهنم نیست که تکه ای از بهشت است و من تنها نیستم، در انتظار یارانی مانده ام  که به زودی می رسند و من امید دارم یاری مرا بپذیرند"

 و از جا بلند شد. عبدالله از سخنان انس سر در نیاورد. نگاهی به سوار همراهش انداخت و لب آویخته کرد که یعنی من هم سردز نمی آورم. عبدالله رو به انس برگشت و گفت: "نیازی نیست از ما بترسی و یاران نداشته ات را به رخ ما بکشی!ما نه از مشرکانیم نه حرامی"

انس بی آنکه به عبدالله نگاه کند از گودال بیرون آمد و گفت: "ترسی از شما ندارم، چه مشرک باشید چه حرامی چه مسلمان. چراکه به زودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان هم پیمان می شوندتا در همین بیابان و همین گودال بهترین بنده خدا و رسولش را بکشند و بر کشته اش پای فشانی کنند" ...

نامیرا

این جمله ها قسمتی بود از اوایل کتاب "نامیرا" .  نامیرا روایتیست از شرایط و اوضاع کوفه در زمان امام حسین (ع). داستان از زمانی شرع می شود که عده ای از مردم کوفه برای اما نامه نوشتند و از ایشان یاری خواسته اند... در کتاب تلاش شده است که بیان جامعی از شرایط آن زمان کوفه ارائه شود در توضیح این موضوع که چگونه امام در کربلا تنها شد و آن هجده هزار نفری که قبل از واقعه کربلابا فرستاده امام بیعت کردند چه بر سرشان آمد و البته نسبتا به این هدف رسیده است. دیگر اینکه زبان و بیان کتاب بسیار صمیمیست و مخاطب به راحتی با واژه ها ارتباط برقرار می کند. 

و اما نویسنده کتاب که آقای صادق کرمیار هستند. ایشان علاوه بر کتاب (کارگردان و فیلمنامه نویس هم هستند. از جمله کارگردان  سریال "مرد ناتمام"  و نویسنده فیلنامه "زیارت" ( که به خاطر این فیلنامه از جشنواره کوثر جایزه هم گرفتند). حدود 6-7کتب هم نوشته اند که آخرین کتاب ایشان رمان "درد" است.( این کتاب خاطرات مستند یک جانباز جنگ را بازگو می کند)

چاپ اول این کتاب  توسط انتشارات کتاب نیستان در سال 87 بوده و ابتدا با طرح جلدی متفاوت با آنچه من در اینجا گذاشته ام به چاپ رسیده( جلد مشکی همراه با عکس نویسنده) در سال 94 کتاب به چاپ پانزدهم خودش رسیده با تیراژ حدود سی هزار نسخه.


.......................................

کربلا تاریخ همیشه زنده ماست  و من معتقدم هر کتابی به میزانی که به حقیقت این جاودانگی نزدیک تر شود ، به همان اندازه عمر می کند و نفس می کشد.  نامیرا بیان قسمت کوچکی  از این جاودانگیست...

در آخر همگان را به مطالعه  وخرید این کتاب دعوت می کنم! :)


پ ن : پویش مطالعاتی روشنا با همکاری مردم ،ناشر ، مولف و ...(یعنی با صرف نظر کردن از حقوق مادی خود) این کتاب را از قیمت 17000 تومان به 6000تومان در اختیار مخاطبان قرار داده است.

  • ط.علیخانی

از سوریه تا شهادت

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ق.ظ


قرار قرار است اینجا از از دغدغه هایمان بنویسیم و فکر هایمان را تبدیل به واژه کنیم اما کدام دغدغه سر آغاز کارمان باشد؟


      تلویزیون را که روشن می کنم اخبار، خبر شهادت سردار حسین همدانی را می دهد... همین موضوع، بهانه کافی به من  می دهد تا از واژه ای به نام "جنگ" بنویسم! هرروز اخبار، تصاویری از جنگ های سوریه، غزه و عراق و...را نشان  می دهد. انگار که ذهن من به جنگ غزه عادت دارد و صهیونیست را به عنوان دشمن اصلی پذیرفته و هی خودش را  دلداری داده است که " ولتجدن اشد الناس للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا..."اصلا به این آیه که می رسم خیلی خوب  حسش می کنم و می گویم چه انتظاری داری از دشمن جز آشوب و جنگ؟!


       اما سوریه فرق می کند. یک عده که داعیه اسلام دارند آتش انداخته اند به جان مردم! آنگاه می خواهند به اندازه کل تاریخ آدم بکشند و رکورد کشتن را در جهان ثبت کنند... اسمش هم شده جنگ داخلی، اما آیا واقعا داخلیست؟! در جنگ  جهانی دوم که شصت ویک  کشور جهان در آن رسما درگیر بودند و روی هم حدود دو ملیارد جمعیت را تشکیل می  دادند پنجاه تا هفتاد ملیون نفر کشته شدند اما در این جنگ به ظاهر داخلی از بین کل جمعیت حدود بیست و دو میلیون    نفری سوریه، تا الان نزدیک به صدهزار نفر کشته شدند.(تازه اگر آمار واقعی از این بیشتر نباشد! الله اعلم...) توی این فضای مجازی "سوریه"  جستجو می کنم و نقشه آن را  و مناطقی که جبهه های مختلف تکفیری در آن فعالیت می کنند ....جیش الاسلام، احرار الاسلام، جبهه النصرة، داعش و... هر کدام یک قسمت را گرفته و پیش روی می کند... هرکدام  به نام اسلام! به نام یک مسلمان..


در   در ذهنم چند لحظه خودم را به جای یک زن مسلمان در سوریه می گذارم. چیزی که من از اسلام می دانم با کاری که  این ها دارند انجام می دهند خیلی متفاوت ... یک لحظه احساس عجز شدیدی به من دست می دهد من مسلمانم و و این ها دارند با دین من چکار می کنند؟!


       

         پ ن :


       1-  خیلی دوست دارم بروم از نزدیک، با یکی از این سربازهای تکفیری در سوریه صحبت کنم و انگیزه و اهدافش را از زبان خودش بشنوم...

      2- آیه ای که در متن آورده ام آیه  82 سوره مائده است

     

      3- روی پرچم اکثریت این گروه ها لااله الا الله و محمد رسول الله نوشته شده! اگر فیلم "محمد رسوالله" را ندیده بودم       شاید عمق رحمت پیامبر برایم اینقدر جلوه نکرده بود... رحمت پیامبر کجا و این ها کجا...


 



ت

      عکس شاید یک درصد از واقعیت را هم نشان ندهد.... 


  • ط.علیخانی