عاشورای من
فهو حسبی...
هر سال، چنین شبی شب عاشورا...
بیشتر از هر روز و شب دیگر سال،
حتی خیلی بیشتر از شب های قدر، به خودم می پیچم.
در گریه های خانوم زینب، گریه های خودم را می بینم و در لحظات نفس گیر قتلگاه،
کوتاهی هایم را که با محاسبه سالیانه خودم، عاشورای هر سال، به سال های قبل اضافه می شود.
من مانده ام با این همه بار سنگین، چطور می توانم جزو آدم هایی باشم که در قبال امام مهدی، سکوت نکنم و خیلی قاطع، درست را از نادرست تشخیص بدهم که شاهد چنین قتلگاه برای معصوم زمانم نباشم.
تازه اگر وجود سکوت کردن را داشته باشم و حتی مخالف شان هم نباشم.
هر لحظه که فکر می کنم، آنقدری برای یقینم به ایمان به خدا داشتن، آنقدری برایش کار نکرده ام که چنین توقعی از خودم داشته باشم که جزو 313 نفر باقی مانده برای حصرت باشم.
هر چقدر که در خودم می جورم و به خودم می لولم، نمی شود حتی یک روزم را بدون بار سنگین و یا سبک گناه، بگذرانم، چطور انتظار دارم زهیر بشوم؟
باز هم امیدم به خداست. نا امید نمی شوم. شاهدش هم این که قبل از این که فرزندم به بار بنشیند، خودم را مادر شهید فرض کردم. که دردانه ام شهید راه صاحبش بشود.
امشب به اندازه پر مگسی، دلم را به دل حضرت مادر دادم در غم سنگین فرزند، که قطعن غم جهل و نادانی قاتلان فرزند مبارک شان بارها برای شان سنگین تر بوده.
در چنین شرایطی باز هم صدر دعاهایم برای فرزندم، جان دادن در راه حضرت مهدی است.
و با محاسباتم، ظاهرن این تنها سلاح من برای ماندن در راه حسین است....
سلام !
ممنون ، دنبالتون کردم !
ما هم تو وبلاگمون مطالب جالبی می زاریم !
تشریف بیارید و همراهمون بشید خوشحال میشم !
http://aitac.blog.ir/