سُبُلَ السَّلام

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

سُبُلَ السَّلام

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

این روزهای ما

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ

///سپاس از حوصله شما///
 
قدم هایم آهسته تر می شود. طوری که احتیاطم برای برنخوردن به چاله ای، دست اندازی و یا حتی رفتن توی شیشه مغازه ای ، ذهنم را مشغول نکند. همه پاساژ را گز میکنم بلکه حالا که جای کوبیدن چکش و قلیایی کردن و مسگری و حتی فرش بافتن و حتی تر، چرخ دست گزفتن و راه انداختن در خیابان ها را، موبایل فروشی و خدمات مربوط به کامپیوتر و لوکس فروشی های شیک و جذاب گرفته، چقدر کار آن قدیمی ها را انجام می دهند این آدم ها، که سر آخر با خیال آسوده سر بر بالش بگذارند  از سر آرامش بعد از تلاش برای نان حلال...از سیری چندش می گذریم اینجا!
راستش حتم دارم خیلی دور باشد فرصتی، برای دیدن جانستان کابلستان، پس نوشته ام را به نوشته های امیر خانی سند می زنم. آن جا که از چکر کردن هرات می گوید و زنان با چادر های آبی و برقع. آن جا که مسجد ها گویی جایی برای سیاه سرها ندارند. همان جا که سیاه سرها هنوز حرمت زنانه خود را دارند، به حرمت حیات ذاتی خانم گونه شان. همان جا که برق چشم ها هنوز درخشندگی دارد و با عدد توسعه یافتگی، نمی توانی فاصله تله پاتی نگاه ها را کم کنی، بلکه توسعه یافته تر باشی.
 
از مدت ها قبل، روزو شب فکرم مشغول همین است که اگر تمام نوگرایی های مان برای بهتر شدن زندگی بوده باشد، پس چرا هی صدای مان بلند تر شده؟ پس چرا امید به زندگی مان را بالاتر نبرده این تلویزیون های اچ دی  بسیار شفاف تر از مدل سیاه سفید های دهه چهل، که انگار می کنی، با هزار و اندی پیکسل چشم خودمان برابری می کند؟
تو گویی سرعت چکر(جستجو) کردن در گوگل و تایپ با دستگاه پی سی (که این آخری ها جای گزین کلمه کامپوتر شده گویا) روح تحقیق ها و نوشته های ما را عوض نکرده! چرا با این که ظرف کوتاه ترین مدت، به هزاران جلد کتابی دسترسی داریم که برای به دست آوردن یک جلدش حتی،  ابن سینا باید مرزهای زیادی را پشت سر می گذاشت که برسد به هگمتانه و بعدش کتاب را از ترس راه زن و دزد و دغل پنهان کند، هنوز ریزه خوار سفره همان ها هستیم که در قرن شش و هفت و هشت قمری، کنار هم ردیف می کنیم بلکه کمبود های سده دهم تا چهاردهم را بپوشاند؟
اگر نخوانده بودم مقاله "امید به جای پیشرفت "را، ای بسا تا به حال، سعی کرده بودم همه این فکرها را با افکار دیگر عوض کرده باشم، چرا که در این دنیا شاید به نظر دور از ذهن می آمد.
اما حالا بسیار قوی تر از آن چه که فکر می کردم، می دانم که در پشت هیچ کدام از این همه تکنولوژی و سرعت های واهی، پیشرفتی نخوابیده که هیچ، روز به روز پسرفته تر می شویم اگر قرار باشد، عدد پیشرفت مان، با فاصله ی موجود در میان مان سنجیده شود که به قول گادامر، هر چه فاصله ها بیشتر باشد، میزان توسعه یافتگی بیشتر است.
من در عجبم که انسان ها در ابتدایی ترین نوع زندگی، نمی توانستند هیچ ارتباطی باهم داشته باشند، چرا که ارتباط معنایی نداشت. در شرایطی که نه زبان به شکل امروزی اختراع شده بود و نه خط، پیسشرفته ترین اختراعات بشر گویا، به ابداع همین دو ابزار ارتباطی ختم شده بود. چرا که بدون این دو، شکل گیری تمدن ها امکان نداشته و اساسا چیزی به معنای توسعه، منتفی بوده است. حالا ولی ضریب توسعه یافتگی مان می شود، پس زدن ارتباط و پیش کشیدن فاصله. بلکه به دنیای توسعه یافته انسان های اولیه برگردیم!
 
آن .وقت ها انگار، بشر حتی پوستین ناقابلی هم برای پوشش خود نداشت، اما به زحمت برای خود لباسی تهیه کرده بود از خار و خاشاک بیابان ها و جنگل ها، بلکه در کمال بی شعوری، فرق خودش را با موجودات زنده دیگر به نوعی نشان دهد. این روزها اما، ضریب توسعه یافتگیش می شود، برقع انداختن از سر و برداشتن چادر...و بلکه بسیار بالاتر از این ها...تا بی نهایت، ودموکراسی، انسان سراسر تمدن را که قرن ها، خودش بر ای خودش دل سوزانده که بالاخره آدمی زاد بشود، تا متمایز شود از موجودات زنده دیگر، تا آن جا ببرد که شعور پوشاندن خود، با خار و خاشاک جنگل ها را هم، به اختیار خود، از خودش سلب کند.
 
حالا اگر قرار باشد جایی از این کره خاکی، بکارتِ چندین قبل این زمانی را داشته باشد حتی، این ساخته های دست بشر نمی گذارد... که ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس
این وقت ها برای رسیدن به مقصد، از هر وسیله ای استفاده کردیم که هر چه زورد تر بهتر. اما باز هم غافل ماندیم از مسیر. مسیرهایی که تقریبن تمام اکتشافات بشر، از زیر و رو کردن قدم به قدم آن ها بود که پیدا شد. هر کتابی را به نرم افزار اندروید و یا آی اس او در آوردیم که دسترسی آسان باشد اما چقدر کتاب خواندن یادمان مانده که آداب نفس کشیدن و زنده ماندن را، از بزرگ تر های مان یاد بگیریم؟ چه کرده این همه تکنولوژی با ما، که زنده ماندن مان را، بسته به بودن آن کرده ایم اما انگار، مرگ تدریجی ما را رقم زده؟
حالا وقتی خیابان ها را متر می کنم و پاساژ ها را گز می کنم، برایم مثل روز بلکه بالاتر از آن روشن است، که هر ملتی بیشتر درگیر تکنولوژی های برفرض، پیشرفته روزگار شده، ضریب دور شدنش از هدف خلقت بالاتر رفته.
 

  • ف.اسفندیار

حواست هست؟ عزای اشرف اولاد آدم است...

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ

   

 

قبلتر ها یعنی خیلی سال قبل – شاید حدود پانزده سال پیش- محرم که می شد تلویزیون ترکیب بند محتشم کاشانی را  که توسط یک گروه سرود نوجوان  خوانده شده بود پخش می کرد(لینک دانلود آن را در آخر مطلب داده ام). همیشه سعی داشتم که ابیات آن را  حفظ کنم تا بتوانم برای خودم زمزمه کنم و وقتی کتیبه هایی که در مدرسه و مسجد و ...  آویزان کرده بودند را دیدم بتوانم بدون زحمت بیت هارا بخوانم... حتی یادم هست که بعضی بیت ها را خوب نمی فهمیدم ...چندین سال بعد وقتی در کتاب تاریخ ادبیات دبیرستان این ترکیب بند را آورده بود چه حس خوبی داشت...من اصلا از شاعران  مکتب وقوع و بعد آن سبک هندی اصلا خوشم نمی آمد یعنی با شعرهایشان نمی توانستم خوب ارتباط برقرار کنم ...اما محتشم فرق داشت انگار ...او حتی باعث شد که من از قالب ترکیب بند هم  خوشم بیاید و بعد ها هی دنبال شعرهایی با این قالب باشم! 

 

مرثیه های عاشورایی الان خیلی زیاد شده اند و خودم هم شاید زیاد بخوان اینطور شعر هارا. بنظرم خیلی از آنها برای خواندن در مجالس و ... خوب اند اما نه برای  خواند نهای فردی! منظورم این است که وقتی کسی آن هارا با لحن و ... می خواند به دل می نشینند اما وقتی خودت می خواهی زمزمه یشان کنی  انگار یک چیز کم دارند... اما  وقتی این شعر محتشم را می خوانم عظمت واقعه را در آن خوب حس می کنم... یک لحظه انگار قلبت می لرزد!

 

این روزها از رسانه کمتر این شعر را می شنوم...نمی دانم بازخوانی شده است یا نه اما چه خوب بود که  اگر نشده، بازخوانی می شد و دوباره پخش می کردند

این هم سهم من از عزاداری حضرت است  زمزمه اش کنید ....

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

 

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

 

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک

آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

 

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او

سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

 

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد...

 

پ ن:

1-ترکیب‌بند شعریست که  مجموعهٔ چند غزل یا قصیده بر یک وزن است  که هر کدام قافیهٔ مخصوص به خود را دارد و بیتهای متفاوتی در بین هر غزل، عامل اتصال غزل‌ها با یکدیگر است...

 

2- ترکیب بند محتشم کاشانی دوازده بند است که من شش بند آن را اینجا آوده ام و این  همه شعر نیست. 

 

3- مدفن محتشم  همتنطور که از اسمش هم پیداست در شهر کاشان است -هرچند که من هم  با وجود اینکه کاشان رفته ام اما سر مزار ایشان نرفته ام - بعد از خواند ن شعر   فاتحه برای ایشان یادتان نرود!

 

4- قرار بود این متن روز عاشورا  گذاشته شود اما نشد...

 

5- لینک دانلود جمع خوانی  ترکیب بند محتشم : http://www.bachehayeghalam.ir/media/sound/baz_in_che_shooresh_ast_abadeh(www.BGH.ir).mp3

 

  • ط.علیخانی