سُبُلَ السَّلام

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

سُبُلَ السَّلام

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

تحلیل کتاب "من او"

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید نقد کتاب، یعنی آن چه در چارچوب نقد قرار می گیرد از عهده من خارج باشد اما بیان دریافت، تحلیل و حتی خلاصه ای از کتاب در این جا نامناسب نمی نماید.

مقدمه:

" من او" رمانی است در حدود ششصد صفحه که بنا بر توضیح روی جلد آن، در سال هفتاد و هشت نوشته شده است. مانند بیشتر آثار امیرخانی این بار هم فضای شکل گیری داستان، به نوعی سنتی است. این کتاب و شخصیت محبوب من در آن یعنی باب جون یا همان حاج فتاح، بیشتر مرا یاد شخصیت اصلی داستان قیدار می اندازد هر چند در اینجا  شخصیت اصلی، علی نوه حاج فتاح است که با قیدار تناسب بیشتری دارد. راستش پایان این کتاب هم از نظر بنده خیلی شبیه کتاب گفته شده است. شخصیت درویش مصطفی هم مرا یاد همان بزرگ مسجدی می اندازد که راه و چاه را به قیدار نشان می داده. از این نکته که عبور کنیم، از ابتدای داستان مقصود نویسنده خیلی مشخص نبوده و این جذابیت ادامه مطالعه را چندین برابر می کرده است. در پایان این مقدمه کوته باید بگویم، برای من به عنوان یک مخاطب، این سکوت و شاید ایستایی قسمت های پایانی داستان کمی غیرقابل پیش بینی، ناباورانه و اندکی ناراحت کننده بوده است و حتی چندین بار با خودم فکر کردم اگر ذره ای احتمال چنین پایانی را می دادم،  مطالعه کتاب را در فصل های هفت یا هشت متوقف می کردم.

شخصیت های اصلی داستان:

باب جون یا حاج فتاح که بزرگ خانواده است و به جای پسرش یعنی پدر علی، سرپرست خانواده است. پسر حاج فتاح که به روسیه رفته و تاجر قند و شکر است و در فصل های ابتدایی هم، خبر فوت ش به گوش خانواده می رسد. البته من خیلی متوجه منظور نویسنده از رونمایی نکردن از چنین شخصیتی نشدم.  مامانی عروس حاج فتاح که زنی مومن است، در عین حال تاکید زیادی روی سطح بالای خانوادگی شان دارد. علی نوه حاج فتاح که شخصیت اصلی داستان است. مریم خواهر علی دختری با حجب و حیا اما بسیار حساس، اسکندر خانه زاد حاج فتاح که امورات شان را انجام می دهد و از محله "گودی" ها است که سطح پایینی دارند. ننه همسر اسکندر، مهتاب دختر اسکندر که دختری زیباست و معشوقه علی.  کریم، پسر اسکندر و ننه که دوست صمیمی علی است و مامانی به دلیل نزدیکی این دو، همیشه علی را به خاطر رفاقت با یک "گودی" سرزنش می کند. درویش مصطفی، شخصیتی مومن که در سراسر داستان سایه دارد و گویا از همه ماجرا، چه مسیر و چه مقصد کتاب مطلع است. ابوراصف همسر مریم، یک انقلابی اهل الجزیره است که خیلی زود به هدف خودش و گویا مقصود نویسنده رسیده است. ناگفته نماند کریم هم که به قول نویسنده به عمرش یک رکعت نماز نخوانده بود، بسیار زودتر از تصور مخاطب، به پایان داستان رسیده بود.

مسیر داستان:

نویسنده خانواده ای سنتی در تهران را به تصویر می کشد که در سال های خیلی قبل تر از انقلاب اسلامی، روزگار می گذراندند و البته از سطح مالی بالایی برخوردار بودند و به همین دلیل، مورد توجه حکومت و مردم محله قندی ها. حاج فتاح بزرگ این خانواده بسیار انسان محترمی بوده و به طبع، با توجه به وضعیت مالی خوب و همچنین سعه صدر بالای باب جون در برخورد با خانواده، علی و مریم که زیر سایه پدر بزرگ زندگی می کردند، شخصیت های متعادلی داشتند. در طول داستان، با شخصیت های مختلفی مثل موسی ضعیف کش، مشهدی، نعمت و ...مواجه می شویم که همگی معمولن سمعن و طاعتن در خدمت اوامر حاج فتاح هستند.

ظرافت های نویسندگی نویسنده:

راویان داستان دونفر هستند. یکی خود نویسنده که بخش های "من" را می گفته و آن یکی هم علی فتاح  که بخش های "او" را گزارش می کرده است. بنده بیشتر مجذوب بخش نویسنده می شدم تا علی؛ چون ماجراهای داستان فقط در تهران اتفاق نمی افتاد و قسمتی از آن، بنابر شرایط (شرایطی که شاید حکومت باعث پیدا شدن آن شده بود) در پاریس جریان داشت، علی بیشتر از پاریس در قسمت های "او" می گفته و من علی رغم میل باطنی ام، روایت های این قسمت خیلی به دلم نمی نشست، شاید به دلیل بار غمی که با خودش داشته و شایدتر به این دلیل که زندگی در فرنگ، صفای زندگی در تهران قدیم را نداشته است.

نکته ی قابل تامل برای بنده، همان گریزهایی است که نویسنده در هر قسمت می زده و گاهی من را سردرگم می کرده که چطور ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. مثلن حضور شبح وار درویش مصطفی در جای جای اتفاقات را نمی فهمیدم. این که چطوردرویش مصطفی با آن لباس سفید و ریش های بلندش در تهران، با لباس رنگی و بدون ریش در پاریس در کافه موسیو پرنر و یا کلیسای مسیحیان دیده می شود را متوجه نمی شدم. بیشتر از همه گریز زدن زیرکانه نویسنده در خیلی قسمت ها، از جمله در زمان دیدار علی و مهتاب در آن اتاق که ذال محمد برای شان فراهم کرده بود و این که چطور ممکن است، مهتاب دختری با آن سن و سال کم به سراغ مردی برود که در محل، سرتا پا غلط انداز است، یک ابهام بزرگ در ذهنم می گذاشت و از آن رد می شدم. گاهی فکر می کردم این ها را باید فراتر از فضای منطقی ذهنم بپذیرم. این که چطور در پایان داستان، علی فتاح به آنی جای شهید گم نامی دفن می شود و آخر گم نام می شود، بماند که برای من این طور تداعی می شود که شاید علت نرسیدن ش به مهتاب و عزب ماندن همیشگی اش و بی وارث ماندن ش همین باشد(گم نام بودن، مقصود داستان قیدار هم ...)، من را مبهوت نگه می دارد. این فن نویسنده که چطور این دست اندازها را رد می کند، برای من هم سوال برانگیز است و مبهم و هم جذاب، به عنوان مهارت نویسندگی.

هدف از داستان از نگاه من و تحلیل آن:

در مقدمه گفته بودم که مشخص نبودن پایان کتاب می تواند یکی از انگیزه های مخاطب برای ادامه مطالعه تا پایان باشد. شاید ذره ای به ذهنم خطور نمی کرد وقتی علی با تکه ای چوب روی خشت گلی اسم خودش را نوشته بود و روی خشت دیگر، "مع" یعنی اولین حرف اسم معشوقه اش مهتاب و خودش، در آخرین قسمت های کتاب به جایی می رسم که این علی و مع، دو سوم از اصلی را ببیان کند که سراسر تفکر درویش مصطفی و حتی شاید بگویم همه مقصود نویسنده را در برمی گیرد.

چنین تلنگرهایی در این داستان طولانی کم نبوده و گویا توجه به ماورا را پررنگ می کرده است. از اولین قدم های نویسنده ر این کتاب، عشق علی و مهتاب خود نمایی می کند و تا پایان رنگ نمی بازد اما مسیر این رمان طولانی، سیر تبدیل این عشق زمینی را به عشق الهی نشان می دهد. کسانی هم بودند که خیلی زود، فنای در عشق خدا و از گردانه داستان خارج شدند، هرچند نقش پر رنگی هم داشته اند؛ مانند کریم. و البته ابوراصف هم که ورودش به داستان و خروج ش از آن مدت زیادی طول نکشیده بود. به نظر بنده، شاید اگر بنا بود نویسنده به طور متال  سیر تکامل شخصیت کریم را به ما نشان بدهد، با داستانی کوتاه تر و غیرقابل پیش بینی تری رو به رو بودیم...الله اعلم

پایان:

در پایان می خواهم از غمی بگویم که بعد از یک عالم نشاطِ دریافت شده از مسیر داستان و سبک نگارش و کلمه های انتخاب شده توسط نویسنده، بر قلبم نشست. نتیجه داستان گویا باید همین می شد که شد اما برای من با یک عالم دلتنگی برای خانواده حاج فتاح و زندگی شان در تهران قدیم همراه بود.

  • ف.اسفندیار

این روزها مشغول خواندن کتابی هستم به اسم "بازشناسی دو مکتب" از علامه عسگری(ره). در این کتاب جناب علامه به بررسی تفاوت های دو مکتب اسلامی شیعه(مکتب اهل بیت) و اهل سنت(مکتب خلفا) پرداخته است. در واقع تفاوت های موجود را ریشه یابی و با اسناد و مدارک به تبیین آن ها اقدام کرده است... اما در قسمتی از کتاب به بحث صحابه پیامبر پرداخته است چرا که این موضوع نیز یکی از تفاوت های عقیدتی میان این دو  مکتب است وبه بیان دیگه باید گفت که یکی از مبانی اعتقادات اهل سنت مربوط به این موضوع است یعنی همان بحث صحابه و عدالت ایشان.  ایشان تاین مطلب را خیلی ساده و روان و به دور از لفظ پردازی های رایج توضیح داده است که بخشی از آن را در ادامه برایتان می گویم. دررابطه با "عدالت  صحابه" باید سه نکته را از دیدگاه اهل سنت دانست تا تفاوت ها و مبنای عقیدتی آنها روشن شود: 1- صحابه چه  ویزگی هایی  دارند؟ 2- از کجا بفهمیم چه کسانی صحابه هستند یا با زبان دیگر در طول تاریخ علمای اهل سنت چگونه صحابه را شناسایی کردند با چه ضابطه و ملاکی؟ 3- عدالت صحابه یعنی چه؟

در پاسخ سوال اول " ابن حجر از علمای اهل سنت در تعریف صحابه می گوید: صحابی کسی است که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده و مسلمان مرده باشد. حال دیدار و همراهی او با پیامبر اندک باشد یا بسیار، از پیامبر روایت کرده باشد یل خیر، با پیامبر به جنگ رفته باشد یا نرفته باشدو..."(پس یعنی صحابه کسی است که مسلمان باشد و پیامبر را دیده باشد)

خب حالا علمای قدیم از کجا فهمیدند که فلان کس صحابی است وآن دیگری نیست؟ " برای شناخت صحابی ضابطه و ملاکی وجود دارد. آنطور که ابن حجر گفته از جمله  سخنان مجملی که از پیشوایان حدیث در معرفی صحابه به ما رسیده است روایتی است با این مضمون که خلفا در فتوحات  تنها صحابه را فرماندهی و امارت می دادند." (یعنی اگر شک داشتی که فلان فرد در تاریخ صحابی بوده یا نه باید ببینی درزمان خلفا فرماندهی یا امارت منطقه ای را داشته یا نه اگر داشته حتما صحابی بوده است! البته این را هم بگویم که علامه عسگری بر این روایتی که گفته شد از نظر محتوا و سند اشکال گرفت. سند که ضعف دارد محتوا هم با تاریخ مسلم در تضاد است چرا که در تاریخ مواردی هست که خلفا  افراد تازه مسلمان را برای فرماندهی و امارت منسوب می کرده اند و همین اشتباه تاریخی باعث شده که به قول علامه صدو پنجاه صحابی ساختگی وارد کتاب های اهل سنت شود و اهمیت این موضوع با توضیح عدالت صحابه بیشتر روشن می شود)

حالا عدالتِ صحابه چیست؟  قبل از توضح این ترکیب، باید بگویم که عدالت دو معنا دارد. یک معنای عرفی آن که در مقابل ظلم است یعنی عدل رسیدن حق به صاحب حق است البته برخی هم معنای را توسعه داند که عدالت یعنی هرچیزی را در جای خود گذاشتن و هر کاری را به وجه شایسته انجام دادن. اما معنی دوم آن معنای فقهی است که نزد علمای دین کاربرد دارد در اینجا عدالت یعنی نیرویی که باعث می شود واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند. همین عدالت است که در بحث های احکام و فقه از آن استفاده می شود مثلا یکی از ویژگی های امام جماعت عدالت داشتن اوست. در بحث هم منظور از عدالت همین معنای دوم است.

اما عدالت صحابه! " اهل سنت همه صحابه را عادل می دانند. و در گرفتن معالم دین به همه آن ها مراجعه می کنندو می گویند چون صحابه شاهد تنزیل قرآن بودند و دانای به تفسیر آن هم هستند و...پس الگو هستند. آنها حلال و حرام خدا را می دانند و در دین فقیه شده اندو اینکه خداوند در آیه 143 بقره فرمود:کَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا  خطاب به یاران پیامبر است و وسطاً در آیه را به عدولاً تفسیر کرد اند. پس صحابه همگی دادگران و عادلان و حجت های دین هستند. از نظر ایشان هرگونه اشکال و ایرادی بر صحابه ممنوع است( آنطور که ابن اثیر صراحتا این جمله را گفته است) حتی برخی از ایشان معتقدند که اگر کسی صحابه پیامبر را رد کند و ایراد و نقص بر آنها وارد کند زندیق است. (حالا شما در نظر داشته باشید که معاویه وابوسفیان هم بر اساس این تعریف صحابه هستند و ...)"

حال آنچه حقیقت دارد و شیعه یا به قول علامه عسگری مکتب اهل بیت به آن عقیده دارد این است که " در میان صحابه مومنانی هستند که آنها در قرآن ستوده شده اند (به آیه 18 سوره فتخ مراجعه کنید)همچنین در میان صحابه کسانی هستند که منافقندو خداوند در قرآنش آنهارا نکوهش کرده (به آیه 101سوره توبه مراجعه کنید) و حتی در میان صحابه کسانی بودند که می خواستند به هنگام بازگشت از جنگ تبوک پیامبر را مخفیانه ترور کنند." خب حالا با این تنوعی که حقیقتا در میان صحابه رسول خدا وجود داشته ، مشخص است که  عادل دانستن همه آن ها آسیب جدی به بدنه دین وارد می کند. البته نه تنها عادل دانستن همه صحابه بلکه حتی کسانی که به اشتباه (یا به عمد شاید) اسمشان در تاریخ به عنوان صحابی ثبت شد.... (در زمینه این اشباه تاریخی به کتاب "یکصدو پنجاه صحبی ساختگی" از همین نوسنده رجوع کنید) تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!


پ ن 1: کتاب "بازشناسی دو مکتب" در 3جلد توسط انتشارات علامه عسگری چاپ شده است. البته اصل کتاب به زبان عربی است با عنوان "معالم المدرستین" که توسط محمدجواد کرمی ترجمه شده است. 

پ ن 2: بخش هایی که داخل گیومه قرار دارند از  جلد یکم کتاب بازشناسی دو مکتب است صفحات127-140

پ ن 3: لازم می دانم که همینجا از زحمات علامه سید مرتض عسگری تشکر کنم  فاتحه و صلوات نثار روح ایشان کنید.

پ ن4 : برای دانلود کتاب های ایشان می توانید به اینجا  مراجعه کنید.

  • ط.علیخانی

به جاودانگی تاریخ

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ


بسم الله


عبدلله پرسید: "پیرمرد تو وامانده ای یا در راه مانده؟"

 "هیچ کدام مقیم هستم" ...

"مقیم؟! در این جهنم؟! تنها و بی کس؟"

انس گفت: "اینجا جهنم نیست که تکه ای از بهشت است و من تنها نیستم، در انتظار یارانی مانده ام  که به زودی می رسند و من امید دارم یاری مرا بپذیرند"

 و از جا بلند شد. عبدالله از سخنان انس سر در نیاورد. نگاهی به سوار همراهش انداخت و لب آویخته کرد که یعنی من هم سردز نمی آورم. عبدالله رو به انس برگشت و گفت: "نیازی نیست از ما بترسی و یاران نداشته ات را به رخ ما بکشی!ما نه از مشرکانیم نه حرامی"

انس بی آنکه به عبدالله نگاه کند از گودال بیرون آمد و گفت: "ترسی از شما ندارم، چه مشرک باشید چه حرامی چه مسلمان. چراکه به زودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان هم پیمان می شوندتا در همین بیابان و همین گودال بهترین بنده خدا و رسولش را بکشند و بر کشته اش پای فشانی کنند" ...

نامیرا

این جمله ها قسمتی بود از اوایل کتاب "نامیرا" .  نامیرا روایتیست از شرایط و اوضاع کوفه در زمان امام حسین (ع). داستان از زمانی شرع می شود که عده ای از مردم کوفه برای اما نامه نوشتند و از ایشان یاری خواسته اند... در کتاب تلاش شده است که بیان جامعی از شرایط آن زمان کوفه ارائه شود در توضیح این موضوع که چگونه امام در کربلا تنها شد و آن هجده هزار نفری که قبل از واقعه کربلابا فرستاده امام بیعت کردند چه بر سرشان آمد و البته نسبتا به این هدف رسیده است. دیگر اینکه زبان و بیان کتاب بسیار صمیمیست و مخاطب به راحتی با واژه ها ارتباط برقرار می کند. 

و اما نویسنده کتاب که آقای صادق کرمیار هستند. ایشان علاوه بر کتاب (کارگردان و فیلمنامه نویس هم هستند. از جمله کارگردان  سریال "مرد ناتمام"  و نویسنده فیلنامه "زیارت" ( که به خاطر این فیلنامه از جشنواره کوثر جایزه هم گرفتند). حدود 6-7کتب هم نوشته اند که آخرین کتاب ایشان رمان "درد" است.( این کتاب خاطرات مستند یک جانباز جنگ را بازگو می کند)

چاپ اول این کتاب  توسط انتشارات کتاب نیستان در سال 87 بوده و ابتدا با طرح جلدی متفاوت با آنچه من در اینجا گذاشته ام به چاپ رسیده( جلد مشکی همراه با عکس نویسنده) در سال 94 کتاب به چاپ پانزدهم خودش رسیده با تیراژ حدود سی هزار نسخه.


.......................................

کربلا تاریخ همیشه زنده ماست  و من معتقدم هر کتابی به میزانی که به حقیقت این جاودانگی نزدیک تر شود ، به همان اندازه عمر می کند و نفس می کشد.  نامیرا بیان قسمت کوچکی  از این جاودانگیست...

در آخر همگان را به مطالعه  وخرید این کتاب دعوت می کنم! :)


پ ن : پویش مطالعاتی روشنا با همکاری مردم ،ناشر ، مولف و ...(یعنی با صرف نظر کردن از حقوق مادی خود) این کتاب را از قیمت 17000 تومان به 6000تومان در اختیار مخاطبان قرار داده است.

  • ط.علیخانی